یکی از اصحاب امام محمد باقر(ع) به نام «ابوصباح کنانی» به خانه امام محمد باقر(ع) آمد و کوبه در را کوبید، کنیز امام پشت در آمد و در را باز کرد. ابوصباح دست بر سینه کنیز نهاد و گفت:«به آقایت بگو ابوصباح کنانی اجازه ورود میخواهد.» امام محمد باقر(ع) که از دست نهادن ابوصباح بر سینه کنیزش اطلاع یافته بود، غیرتش به جوش آمد و به قدری ناراحت شد که همان لحظه فریاد زد:«ای بی مادر! وارد شو.»ابوصباح وارد خانه شد. امام را عصبانی و خشمگین دید، به عذرخواهی پرداخت. امام با تندی به او فرمود: تو خیال می کنی این دیوارها مانع ما از آگاهی به پنهانی هاست؟ چرا چنین کردی؟ بپرهیز از اینکه این کار ناپسند را تکرار نکنی.