مصباح الهدی "امام محمد باقر (ع)"

مدرسه شهید عباس عربی، شهرستان سیرجان، حجت آباد

مصباح الهدی "امام محمد باقر (ع)"

مدرسه شهید عباس عربی، شهرستان سیرجان، حجت آباد

۷ مطلب با موضوع «معجزات» ثبت شده است

۲۴اسفند

ابو حمزه ثمالی میگوید: روزی جهت شرفیابی به حضور امام باقر(ع) اجازه خواستم، گفتند: عده ای خدمت آن حضرت هستند. به همین جهت کمی صبر کردم تا آنها بیرون شوند. پس کسانی بیرون شدند که آنها را نمی‌شناختم و به نظرم غریب و نااشنا می آمدند. اجازه شرفیابی گرفتم، داخل شدم و به حضرت عرض کردم: فدایت شوم، الان زمان حکومت بنی امیه است و از شمشیرهای آنها خون می چکد. ( یعنی ورود اشخاص غریبه برای شما خطرافرین است). امام فرمود: ای ابا حمزه! اینان گروهی از شیعیان از طایفه جن بودند و آمده بودند تا از مسایل مذهبی خود سوال کنند. آیا نمی دانی که امام حجت خداوند بر جن و انس می باشد؟

الینا عرفانی
۲۳اسفند

سعد اسکاف میگوید: روزی با حضرت محمد باقر(ع) کار اضطراری داشتم. به صحن خانه آن حضرت وارد شده و خواستم به داخل اتاق بروم. امام فرمود:« شتاب نکن!» من در حیاط خانه امام( ع) مدتی جلو افتاب ماندم، تا اینکه پس از مدتی با کمال تعجب دیدم که اشخاصی از اتاق بیرون شده و بسوی من آمدند. آنان از کثرت طاعت لاغر شده بودند. به خدا سوگند، سیمای زیبا و معنوی آنان مرا آنقدر شیفته نمود که وضعیت خود(ناراحتی در هوای گرم) را فراموش کردم. هنگامی که به پیشگاه حضرت مشرف شدم به من فرمود:« گویا تو را غمگین کردم». عرض کردم:بله! به خدا قسم من وضعیت خود را فراموش کردم. اشخاصی از پیش من گذشتند که تمامی یکنواخت بودند و من مردمی خوش چهره تر از این ها ندیده بودم.
فرمودند:ای سعد! آنها را دیدی؟ گفتم:بله. فرمود: ایشان برادران تو از طایفه جن هستند. عرض کردم: خدمت شما می آیند؟ فرمود:بله می آیند و مسایل مذهبی و حلال و حرام خود را از ما می پرسند.

الینا عرفانی
۲۱بهمن

مردی از اهالی شام در مجالس امام محمد باقر(ع) حاضر می‌شد و می‌گفت:«من می‌دانم طاعت خدا و رسول خدا در دشمنی با شما اهل بیت است، ولی چون شما مرد فصیح و با ادب و خوش‌سخنی هستید، در مجالس‌تان شرکت می‌کنم.»
امام محمد باقر(ع) پاسخ او را با خوشرویی می‌داد و می‌فرمود:«هیچ چیزی بر خداوند پنهان نیست.»
چندی بعد مرد شامی مریض شد و مرضش شدت یافت. دوست خود را صدا کرد و به او وصیت کرد که وقتی از دنیا رفتم، برو محمد بن علی الباقر را خبر کن تا بر من نماز بگزارد.
نیمه های شب، مرد شامی از دنیا رفت. او را در پارچه‌ای پیچیدند. نیمه‌های شب، دوست او خدمت امام محمد باقر(ع) رسید و گفت:«آن مرد شامی از دنیا رفت. او از شما خواسته تا بر او نماز بخوانید.»
حضرت باقر(ع) فرمود:«برو تا من بیایم.»
سپس برخاست و وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و تا طلوع آفتاب در سجده بود. آن‌گاه به خانه‌ی آن مرد شامی رفت و نام او را صدا زد.
مرد در کفنش جواب امام محمد باقر(ع) را داد. امام محمد باقر(ع)او را نشاند و فرمود شربتی برای او بیاورند. سپس برخاست و رفت.
چند روز بعد مرد شامی کاملا بهبود یافت و خدمت امام محمد باقر(ع)رفت و عرض کرد:«مجلس را برای من خلوت بفرمایید.»
امام محمد باقر(ع)مجلس را خلوت کرد. مرد گفت:«شهادت می‌دهم که شما حجت خدا بر بندگانش هستید و دری که از آن باید به سوی خدا رفت شمایید. هر کس از غیر راه شما به سوی خدا برود زیانکار و گمراه خواهد بود.»
امام محمد باقر(ع) فرمود:«چرا عقیده‌ات عوض شده؟»
او گفت:«من در حال مرگ، با چشم خود دیدم و با گوش خود شنیدم که منادی ندا کرد: روح او را باز گردانید چرا که محمد باقر از ما خواسته است او را به دنیا بازگردانیم.»
امام محمد باقر(ع) فرمود:«مگر نمی دانی که گاهی خداوند، بنده ای را دوست دارد، ولی از عملش خشمگین است؟ و گاهی نیز از بنده‌ای خشمگین است ولی عملش را دوست دارد؟» (یعنی تو از همان ها هستی.)
از آن روز به بعد، مرد از اصحاب خوب امام محمد باقر(ع) شد.

الینا عرفانی
۱۳بهمن

جابربن یزید می‌گوید من نیازمند شدم و مشکلات مالی داشتم خدمت امام محمد باقر(ع) رسیدم و نیازم را مطرح کردم. امام فرمودند: در نزد ما چیزی نیست. در آن هنگام کمیت اسدی(شاعر اهل بیت)  وارد شد و اجازه خواست تا در منزلت اهل بیت شعر بخواند، امام نیز اجازه دادند. وی قصیده خود را خواند و امام به خادم خود دستور داد، داخل اتاق شود و برای کمیت صله بیاورد. خادم یک کیسه درهم (۱۰۰۰۰ درهم) تقدیم کمیت می‏ کند. بار دیگر کمیت از امام اجازه می‏ خواهد تا قصیده دیگری را بخواند، امام اجازه می‏دهد، کیسه دوم درهم نصیب کمیت می‏ شود و کیسه سوم نیز به همین صورت برای بار سوم به کمیت می‌رسد. در این هنگام کمیت اظهار می‌دارد من برای درهم و دینار شعر نگفتم و درهم ها را نمی‌پذیرد. امام به خادم خویش دستور می‏دهد کیسه ها را به داخل اتاق برگرداند، وی کیسه ها را بر می‏گرداند. جابر در ادامه ماجرا می‏ گوید، من پیش خودم احساس دل‏تنگی می‌کردم که چگونه امام به من اظهار کرد درهمی نیست، در حالی که به کمیت سه نوبت درهم هدیه دادند! وقتی این احساس خود را اظهار کردم حضرت فرمود، جابر وارد اتاق شو. وقتی وارد آن اتاق شدم، چیزی نیافتم. به نزد حضرت باز‌گشتم. حضرت فرمود ما چیزی از تو پنهان نساختیم. آنگاه حضرت دست مرا گرفت به داخل اتاق برد، پای خویش را بر زمین زد، من دیدم چیزی همانند گردن شتر، طلا از زمین بیرون آمد! آنگاه به من فرمود: جابر نگاه کن، این حقایق را ببین، لیکن هیچ فردی جز افراد مطمئن از برادران خویش را از این حادثه با خبر مساز و بدان که خدا به آن چه ما اراده کنیم ما را توانمند ساخته است و بدان اختیار زمین به دست ماست.

الینا عرفانی
۰۷بهمن

مفضل بن عمر می‏ گوید: میان مکه و مدینه در خدمت امام محمد باقر (ع) بودم. به قافله‌ای رسیدیم، در میان آن کاروان مردی بود که درازگوشش مرده بود و وسایلش بر زمین مانده بودند و گریه می‌کرد. چون نگاه آن فرد به امام محمد باقر(ع) افتاد ناله کرد و گفت: ای رسول خدا، نه بار برداری دارم و نه قوت رفتاری و می‏ ترسم که رفیقان بروند و من در میان این صحرا تنها بمانم.
امام محمد باقر(ع) دست به دعا برداشت، در همین موقع درازگوش آن مرد زنده شد. مرد بسیار خوشحال شد و از آن سرگردانی خلاص شد.

الینا عرفانی
۰۹دی

قطب راوندی از ابوبصیر روایت کرده است: «با امام محمد باقر(ع) داخل مسجد شدیم، مردم داخل مسجد می‌شدند و بیرون می‌آمدند. حضرت فرمود: بپرس از مردم، آیا مرا می‌بینند؟ پس هر کس دیدم پرسیدم امام باقر(ع) را دیدی؟ می‌گفت نه، درحالی که حضرت آنجا ایستاده بود، تا آن‌که هارون مکفوف( یعنی نابینا ) داخل شد، حضرت فرمود: از این بپرس. از او پرسیدم آیا امام باقر(ع) را دیدی؟ آیا امام نیست که ایستاده است؟ از کجا دانستی؟ چطور ندانم. حال آن‌که آن حضرت نوری است درخشنده.»

الینا عرفانی
۳۰آذر

عبدالله بن عطاء گفته اند : "به اشتیاق دیدار روی امام باقر(ع) از مکه به مدینه آمدم. شبی که به مدینه رسیدم، باران شدید و سرمایی سخت بیداد می کرد. من که نیمه شب به در خانه حضرت رسیده بودم، با خودم گفتم: اکنون برای در زدن دیر شده است. پس بهتر است تا صبح همین جا بمانم و صبح هنگام به خدمت ایشان مشرف شوم. در این هنگام، صدای امام(ع) را شنیدم که می فرمود: در خانه را برای ابن عطاء باز کنید که امشب، سرمای سخت و آزار باران را به خاطر ما تحمل کرده است."

الینا عرفانی